تنهای دوم
 
 
هایکو شعر نو شعر کلاسیک و ....
 

 اینم یه غزل طنز از دوست خوبم آقای عباس صادقی

 

نوبهار است در آن کوش که شاغل باشی

 

نه که لیسانس بگیری وهمش ول باشی

 

من نگویم که کنون با که بگرد و چه بکش

 

پسرم ازتو بعید است که عاقل باشی

 

اغنیا اصل کباب وفقرا بوی کباب

 

صرفه آن است که در فکر فلافل باشی

 

طرح امنیت و نگذاشت شوی سرگرم و

 

لااقل قاطی اوباش وارازل باشی

 

کاش میشد بروی بار دگر سربازی

 

توی خدمت عقب کسب فضائل باشی

 

چندسالی توبگردی پی بابا ننه ات

 

گاه چون هاچ وحنا گاه توچون یل باشی

 

نشنوم اینکه پی جنس مخالف بروی

 

یاکه بر جنس مخالف متمایل باشی

 

دخترم قحط رجال است وهمه می ترشند

 

سعی کن صاحب سرمایه وخوشگل باشی

 

زشتی ات گر ژنتیکی ست مخور غم باید

 

شاهد معجزه ی پن کک و ریمل باشی

 

آنقدر عشوه بریزی وبمالی تا که

 

همه جا تابلو ونقل محافل باشی

 

بنشین برلب جو منتظر یارانه

 

بلکه با طرح تحول متحول باشی

 |+| نوشته شده در  چهارشنبه چهاردهم دی ۱۳۹۰ساعت 17:57  توسط مدیر وبلاگ  | 

روز آخری....

 

 

یه غزل دیگه تقدیم میکنم به همه کسایی که معنی درد  رو خوب میدونن

 

در قلب او نشسته ای و تو نمی پری

 

اما برای من توهمیشه کبوتری

 

احوال من برای تو فرقی نمیکند

 

اما تو خانمم کمی امروز بهتری

 

پشت غرور من تو فقط خنده میکنی

 

با خنده ات مقابل من گریه آوری

 

دستت میان دست سه نقطه ومیروی

 

از خانه ی دلم تو فقط تاب میبری

 

حالا پس از گذشت دو ماه وهزار روز

 

آخر نگاه می کنیم جور دیگری...

 

هی من برای تو....وتو دائم برای او

 

میمیری و برای غریبه تو دلبری

 

حتی برای دلخوشی من توخانمم

 

یک لحظه پیش من تو بشین روز آخری....

 

اینم شاعرش خودم امیدوارم خوشتون اومده باشه .عزیزان

 |+| نوشته شده در  چهارشنبه چهاردهم دی ۱۳۹۰ساعت 17:46  توسط مدیر وبلاگ  | 

اینم یه غزل عاشقانه

 

اینجا پر از یک اتفاق ناگهانی ست

 

در اوج دردم بر لبم خنده تکانی ست

 

او درد می کارد ومن می چینم آن را

 

این روزها کار منو او باغبانی ست

 

از بس به روی شانه ام آویختی گریه

 

در شانه ام حسی پر از یک ناتوانی ست

 

رفتی تودر پیش سه نقطه خط تیره

 

اسم تو پیش کوچه های بی نشانی ست

 

مرد دوچشمانت شدم فهمیده بودم

 

چشم توهمچون برگ سخت امتحانی ست

 

هرچند می دیدی مرا اما ندیدی

 

فهمیده بودم در دلت یک میهمانی ست.

 

 

اینم از خودم بودم امیدوار بپسندید دوستای خوبم.

 |+| نوشته شده در  چهارشنبه چهاردهم دی ۱۳۹۰ساعت 17:37  توسط مدیر وبلاگ  | 

این شعر روتقدیم میکنم به زهرای سه ساله بخاطر تمام دردهایی که کشید.

 

دردهایم بدنشان دردمیکند

ازبسکه بهانه باباراگرفته ام.

کجایی ببینی بچه های کوفی مرا

باگوشواره های خودم دق می دهند

چندین روز است ماه گرفته است

وتنم رنگین کمانی شده

دردهایم را که قورت می دهم

رنگ بدنم عوض می شودو

طعم پدر داشتن را فراموش میکنم

بسکه خودم را به تازیانه می زنم

 برای نوازش....

صورتم را عربی آرایش کرده اند

منکه آب نخواستم

پس چرا گریه میکنی بابا...

گریه نکن..

          گریه نکن...

الان اصغرخواب زده میشود

ورباب بیچاره خجالت زده...

مرا دق مرگ کردی...

حالا آماده ای که برویم..؟

جایت خالی بود !

آنقدرورق ورق بوی غذا خوردم سیرشدم

دیروز هم که نبودی

بدنم را نقاشی کردند

شبها سیلی غذا میخورم

و روزهاشلاق..

گریه نکن....

          گریه نکن...

وقت رفتن است

برایم لالایی بخوان

تاهمراهت بیایم

لالا لالا لالا لالا رقیه....

بخواب آروم بخواب تنها رقیه....

 

این شعرم ازخودم حمید میرزایی

 |+| نوشته شده در  چهارشنبه چهاردهم دی ۱۳۹۰ساعت 16:25  توسط مدیر وبلاگ  | 

این شعرم تقدیم میکنم به دخترایی که باباشون رو درجنگ از دست دادند.

 

سه نقطه...

(( من پَر – توپَر – هرکس شبیه ما سه نقطه...))

 

ازپیش ما رفتی کجا، تنها سه نقطه...

 

باباسراغ راه چمران رفت،اما

 

بلوارچمران میرود داراسه نقطه...

 

دستش عروسک ، پاعروسک ، تن پُرآهن

 

هی tanks you بی دست و با  ،باباسه نقطه...

 

(( بابای من دروازبان جبهه ها بود))

 

حالا پلاک وچفیه اش اینجا سه نقطه...

 

امشب چرا من باز خوابش را ندیدم ؟

 

شایدنشسته پیش آنها تاسه نقطه...

 

یک شب اگرخواب تورا بابانبینم

 

من زود میمیرم ولی لیلا سه نقطه...

 

اوبال دارد می پَرد تااوج اما

 

ازاوفقط یک قاب خالی با سه نقطه...

 

بعدازنِکاح وسُنتی عاقد وکیلم؟

 

اما سرش پایئن گِرف *سارا سه نقطه...

 

سارا نه سارا بالهایش پَر ندارد

 

باید بماند پای سُفره تا سه نقطه...

 

(( چسبی بنام زخم )) اعضای تنش را

 

آورده اینجا پای سفره ،یاسه نقطه ...

 

عاقد دوباره گفت : بانو من وکیلم؟

 

سارا صدا زد با اجازه با...سه نقطه....

این شعر ازخودمه حمید میرزایی

 |+| نوشته شده در  چهارشنبه چهاردهم دی ۱۳۹۰ساعت 16:19  توسط مدیر وبلاگ  | 
  بالا