تنهای دوم
 
 
هایکو شعر نو شعر کلاسیک و ....
 

پشت رُل ساعت حدوداً پنج شاید پنج و نیم


داشتم یک عصر برمی گشتم از عبدالعظیم



ازهمان بن بست باران خورده پیچیدم به چپ


از کنارت رد شدم آرام، گفتی: مستقیم!



زل زدی در آینه اما مرا نشناختی


این منم که روزگارم کرده با پیری گریم



رادیو را باز کردم تا سکوتم نشکند


رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیم



بخت بد برنامه موضوعش تغزل بود وعشق


گفت مجری بعد" بسم الله الرحمن الرحیم" :



یک غزل می خوانم از یک شاعر خوب وجوان


خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم:



"سعی من در سربه زیری بی گمان بی فایده ست


تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم"



شیشه را پایین کشیدی رند بودی از نخست


زیر لب گفتی خوشم می آید از شعر فخیم



موج را تغییر دادم این میان گفتی به طنز:


"با تشکر از شما راننده ی خوب و فهیم"



گفتم آخر شعر تلخی بود ،با یک پوزخند


گفتی اصلا شعر می فهمید!؟ گفتم: بگذریم



کاظم بهمنی

 |+| نوشته شده در  یکشنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت 11:21  توسط نویسنده  | 


آهسته گفته : خدانگهدارت

دررابست ورفت

آدم ها

چه راحت مسئولیت خودشان را گردن

خدا

می اندازند...!

****************************

سیاه

حاصل ترکیب تمامی رنگ هاست

دائم که رنگ عوض کنی

سیاه میشوی..!

*****************************

لب هایت طعم سیگار می داد

اما

من می دانستم که تو سیگاری نیستی..!

**************************

به کلاغ ها بگویید

قصه من همین جا تمام شد

یکی

بود ونبود

من را باخود برد...!

**************************


ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  دوشنبه یکم خرداد ۱۳۹۱ساعت 20:27  توسط نویسنده  | 

چیزی شبیه معجزه است

وقتی که

هرشب به خیر میگذرد

بدون آنکه

کسی به تو بگوید

شب بخیر..!

**************************

عادت ما آدم هاست

سیگار هم که کامش را دارد

زیر پا لهش میکنیم..!

**************************

ضربه ی آخر را خدا به من زد

درست همان موقعه که تو برای رفتنت

استخاره کردی و

خوب آمد...!

*************************

در ته مانده ی فنجان قهوه ام

کفش های توست

فقط نمی دانم

می روی

یا

می آیی..!


ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  یکشنبه دهم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 18:33  توسط مدیر وبلاگ  | 

از خداوند تک و تنها تشکر می‎کنیم
خالق دنیاست، یک دنیا تشکر می‎کنیم

از تمام دوستان و از همه همسایگان
از اوگاندا، گامبیا، کوبا تشکر می‎کنیم

اول از سرکار خانم قدردانی می‎کنیم
بعد هم از حضرت آقا تشکر می‎کنیم

سال‎ها هی بیخود و بیجا تشکر کرده‎ایم
باز هم هی بیخود و بیجا تشکر می‎کنیم

ما تشکر می‎کنیم آنها تشکر می‎کنند!
چون تشکر می‎کنند از ما تشکر می‎کنیم!

سال‎ها تحریم هی تاثیر مثبت می‎گذاشت
اصلا از تحریم امریکا تشکر می‎کنیم!

کوریِ چشم تمام بنزها، از خاوری
که یه کله رفت کانادا تشکر می‎کنیم!

از بخاری‎های نفتی هم که جای عده‎ای
می‎کنند از کار استعفا تشکر می‎کنیم!

خوب شد ممّد نبودی و ندیدی که چه شد!
خوب شد رفتی جهان‎آرا، تشکر می‎کنیم

از تمام خادمان مخلص این مملکت
از همه، بی هیچ استثنا تشکر می‎کنیم

از کسی که انتخاب اکثر این مردم است
یا کسی که هست کاندیدا تشکر می‎کنیم

اولش عرض سلام و بعد از آن عرض ادب
آخرش هم قبل هر امضا تشکر می‎کنیم

طنزپردازیم آری، آنقدَر خوبیم که
توی این اوضاع واویلا تشکر می‎کنیم!

از همان پایین هوای روی سن را داشتید
در عوض ما از همین بالا تشکر می‎کنیم!


" روح الله احمدی/ بلبل "

 |+| نوشته شده در  یکشنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت 11:25  توسط نویسنده  | 

یک شاخه رز، یک شعر ،یک لیوان چایی


آنقدر اینجا می نشینم تا بیایی!



از بس که بعد از ظهرها فکر تو بودم


حالا شدم یک فردمالیخولیایی!



بعد از تو خیلی زندگی خاکستری شد


رنگ روپوش بچه های ابتدایی!!



یک روز من را می کشی با چشمهایت


دنیا پر است از این رمان های جنایی



ای کاش می شد آخرش مال تو بودم


مثل تمام فیلمهای سینمایی!!



امسال هم تجدید چشمان تو هستم


می بینمت در امتحانات نهایی



می بینمت؟ اما نه! مدتهاست مانده است


یک شاخه رز...یک شعر...یک لیوان چایی



" رضا عزیزی "

 |+| نوشته شده در  یکشنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت 11:22  توسط نویسنده  | 
حافظ در صف اتوبوس


نیمه شبِ پریشب گشتم دچارِ کابوس** دیدم به خواب حافظ، توی صفِ اتوبوس

گفتم: سلام حافظ، گفتا: علیک جانم** گفتم: کجا روی تو؟ گفتا که خود ندانم

گفتم: بگیر فالی، گفتا: نمانده حالی **گفتم: که در چه حالی؟ گفتا که: بی خیالی

گفتم: که تازه تازه، شعر وغزل چه داری؟ **گفتا: که می سرایم، شعرِ سپید باری

گفتم: ز دولتِ عشق، گفتا که: کودتا شد** گفتم: رقیب، گفتا: او نیز کله پا شد

گفتم: کجاست لیلی؟ مشغول دلربایی؟** گفتا: شده ستاره، در فیلمِ سینمایی

گفتم: بگو زِ خالش، آن خال، آتش افروز؟** گفتا: عمل نموده، دیروز یا پریروز

گفتم: بگو زِ مویَش، گفتا که: مِش نموده** گفتم: بگو زِ یارش، گفتا: ولش نموده

گفتم: چرا؟ چگونه؟ عاقل شده است مجنون؟** گفتا: شدید گشته معتادِ گَرد و افیون

گفتم: کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟ **گفتا: خرید قسطی تلویزیون به جایش

گفتم: بگو زِ ساقی حالا شده چه کاره؟** گفتا: شدست منشی در دفتر اداره

گفتم: بگو زِ زاهد آن رهنمای منزل** گفتا: که دست خود را بردار از سر دل

گفتم: زِ ساربان گو با کاروان غم ها **گفتا: آژانس دارد با تور دور دنیا

گفتم: بگو زِ مَحمِل یا از کجاوه یادی** گفتا: پژو‚ دوو‚ بنز یا گلف نوک مدادی

گفتم که: قاصدت کو آن باد صبح شرقی** گفتا که: جای خود را داده به فاکس برقی

گفتم: بیا زِ هُدهُد جوییم راه چاره **گفتا: به جای هدهد، دیش است و ماهواره

گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد؟** گفتا: به پست داده آورد یا نیاورد؟

گفتم: بگو زِ مشک آهوی دشتِ زنگی** گفتا: که ادکلن شد در شیشه های رنگی

گفتم: سراغ داری میخانه ای حسابی **گفت: آنچه بود از دَم گشته چلو کبابی

گفتم: بیا دو تایی لب تَر کنیم پنهان **گفتا: نمی هراسی از چوب پاسبانان

گفتم: شراب نابی تو دست و پا نداری؟** گفتا: که جاش دارم وافور با نگاری

گفتم: بلند بوده موی تو آن زمان ها **گفتا: به حبس بودم از ته زدند آن ها

گفتم: شما و زندان حافظ مارو گرفتی؟** گفتا: ندیده بودم هالو به این خرفتی

 
 |+| نوشته شده در  سه شنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 18:50  توسط نویسنده  | 

عشق يعني اينکه تو باور کني

مي تواني يک نفر را خر کني

کذب را هنگام فعل مخ زني
آنچنان گويي که خود باور کني

با دروغي جور شد گر امر خير
راست را هرگز مبادا شرکني

عشق همچون طايري توخالي است
راست گر در آن رود پنچر کني

مي شود چون موم در دستت اگر
از خودت حرف قلمبه در کني

مي تواني گر چه هستي بي سواد
شعرهاي خوشگلي از برکني:

"تن مپوشانيد از باد بهار”
نقل قول از شخص پيغمبر کني

"بر سر عشاق گو طوفان ببار”
چتري از اغراق را بر سر کني

"خيز و جهدي کن چو حافظ تا مگر”
وصف جام و باده و ساغر کني

بعد يک مقدار تمرين، کذب محض
مي شود جاري چو لب را تر کني

مي شود او عا شق تعريف هات
اندکي لب را اگر ترتر کني!

نزد اختر چون که بنشيني مباد
وصف چشم و ابرو ي زيور کني

پيش زيور نيز چون هستي مباد
نقل رنگ گيسوي آذر کني

روي هم رفته نبايد پيش زن
صحبت از معشوقه اي ديگر کني

از دروغت خار گل ميگردد و
مي شود تقديم يک جيگر! کني

گر پسر هستي بيابي دختري
يا اگر هم دختري، شوهر کني
- – -
اينچنين عشقي است عشق پرفروغ
زندگي روي ستونها ي دروغ…!

 |+| نوشته شده در  چهارشنبه بیست و سوم فروردین ۱۳۹۱ساعت 17:44  توسط مدیر وبلاگ  | 

از 3 نفر هرگز متنفر نباش :

فروردینی ها، مهری ها، اسفندی ها

چـون بهتـرین هستند


سه نفر را هرگز نرنجون :

اردیبهشتی ها، تیری ها، دی  ها

چـون صادق هستند


سه نفر رو هیچوقت نذار از زندگیت بیرون برن :

شهریوری ها، آذری ها، آبانی ها

چـون به درد دلت گوش میدهند

 

سه نفر رو هرگز از دست نده :
مردادی ها، خردادی ها، بهمنی ها
چـون دوست ِ واقعی هستند
 |+| نوشته شده در  سه شنبه هجدهم بهمن ۱۳۹۰ساعت 17:57  توسط مدیر وبلاگ  | 
 
حادثه...
عشقت شبيه حادثه ای بد تمام شد
در یک غروب تلخ و مردد تمام شد

شب پرسه های عاشقی ام صبح روز بعد
باران که روی صورت من زد تمام شد

با آن که خط فاصله هامان زیاد بود
عشق تو با شکنجه ی ممتد تمام شد

صد بار گفته بود دلت دوست دارمت
دیدی چه زود یک ..دو..نود..صد...تمام شد

این ماجرا بدون وداع و بدون حرف
وقتی کسی به جای من آمد ...تمام شد.....♥

 
 |+| نوشته شده در  سه شنبه هجدهم بهمن ۱۳۹۰ساعت 17:20  توسط مدیر وبلاگ  | 

 اینم چندتا رباعی تقدیم به کسی که منو له کرد ورفت

 

           من تلخی طعم درد را می فهمم

 

            مفهوم نگاه سرد را می فهمم

 

           اینقدر نگو که منتظر می مانی

 

           من معنی برنگرد را می فهمم

*********************************

          

        این بی کسی انتها ندارد جز مرگ

 

         انگار کسی وفا ندارد جز مرگ

 

         حالا که تورفته ای خودم می دانم

 

           دلتنگی من دوا ندارد جز مرگ

 **********************************

           گفتی که هنوز کال کالی بانو

 

           باید برسی بی پروبالی بانو

 

         رفتی ورسیدی تو به او فهمیدم

 

          یعنی که تو دوستم ندالی بانو

 ***************************************

     هر غصه که خورد مو به مو مخفی کرد

 

     مرگ آمد و بغض در گلو مخفی کرد

 

      این گریه که قاتل غرورش شده را

 

     در روی طناب دار او مخفی کرد

 *************************************

    بی تاب تر از ریزش باران شده ام

 

   با خاطره ی چشم تو طوفان شده ام

 

     با هلهله ی رفتنتان بانو جان

 

    انگشت نمای دست اینان شده ام

 **********************************

     دریا شده بود و در تلاطم می رفت

 

    انگار که غرق یک توهم می رفت

 

   شخصیت گم شده پس از یک عمری

 

  در جعبه به روی دست مردم می رفت

 **************************************

  با یک چمدان خوشگل و شیک رفتی

 

  در لحظه ی آمدن رماتیک رفتی

 

دنیا همگی به رنگ غم ریخت سرم

 

وقتی که توبا مرگ به پیک نیک رفتی

 ********************************

   تنها وشکسته سر سری می رفتی

 

   با زندگی در به دری می رفتی

 

  آن لحظه که آسمان مرا می بلعید

 

    آرام کنار دیگری می رفتی

 ***************************

در جنگل و دریای تو هق هق کردم

 

تنهایی و بی کسی رو عاشق کردم

 

آن روز کنار پنجره تا دیدم -

 

آیینه وشمعدانتان دق کردم....

 *******************************

یک عمر مرا به غصه وغم زد ورفت

 

با مرگ دقایق به توهم زد ورفت

 

آن روزدرون پنجره با گریه

 

خود را به طناب دار مریم زد ورفت

 *******************************

و اینم یه دوبیتی

 

دو چشم تلخ او دیدم ....ندارد

 

چنان زخمی زده مرحم ندارد

 

بمیری تا نبینی مردنم را

 

که چشمانت از آهو کم ندارد

 |+| نوشته شده در  سه شنبه یازدهم بهمن ۱۳۹۰ساعت 19:45  توسط مدیر وبلاگ  | 

برای امام رئوف.....

 

ازلطف شما هنوز حالم بد نیست

آرامش من به غیر آن  مرقد نیست

گفتم :  « زکدام سو بیایم ؟ » گفتی :

« دروازه آسمان بجز مشهد نیست.... »

***********************************

عمری ست دلم به عشق تو مانوس است

رخسار تو ماه وچشمت اقیانوس است

از غلغله ی فرشتگان فهمیدم

حقا که بهشت قطعه ای از طوس است

*************************************

اینجا که نمانده کفتری بی دانه

من آمده ام ز دور مشتاقانه

این مرد خجالت زده را می بینی؟

در صحن عقیق ، جنب سقاخانه

**************************************

تا طبع من از حسن تو الهام گرفت

اجزای وجودم همه آرام گرفت

می خواستم از عشق بگویم ،شعرم

از پرچم سبز گنبدت وام گرفت

**************************************

زنجیرگناه بسته پایم آقا

پیداست ز لرزش صدایم آقا

طردم نکنی که حضرت عباسی

من عاشق مشهد شمایم آقا

***************************************

دائم زخدا یادتورا می خواهم

دربندم وامدادتورا می خواهم

هرچند همه بهشت را می طلبند

من پنجره فولاد تورا می خواهم

شاعر:میرزایی

 |+| نوشته شده در  جمعه سی ام دی ۱۳۹۰ساعت 17:44  توسط مدیر وبلاگ  | 

دخترک برگشت

چه بزرگ شده بود

پرسیدم :

پس کبریت هایت کو؟

پوزخندی زد!

گونه اش آتش بود..سرخ...زرد....

گفتم : میخواهم امشب با کبریت های تو این سرزمین را به آتش بکشم!

دخترک نگاهی بمن انداخت

تنم لرزید

گفت کبریت هایم را نخریدند....سالهاست تن می فروشم

می خری..؟

 |+| نوشته شده در  چهارشنبه بیست و یکم دی ۱۳۹۰ساعت 18:50  توسط مدیر وبلاگ  | 

 بابا سر وسامان ندارد...

 

 

این روزها بابا نه تنها نان ندارد

حتی برای گفتنش دندان ندارد

سارا!نمی دانی چه پیش آمد برایش

این دیر سال اندوه او پایان ندارد

شیرازه ی احساس او پاشیده ازهم

این روزها بابا سر وسامان ندارد

یعنی درخت سیب مان را قطع کردند

گفتند حکم کدخدا تاوان ندارد

سارا!انارستان مان از ریشه خشکید

ابری اگر هم گل کند باران ندارد

حالا که تنها مانده احوالی بپرسید

هر چند زخم کهنه اش درمان ندارد

آن مرد هم با اسب در باران نیامد

شاید کسی اینجا به او ایمان ندارد

تصمیم کبری رفته از یاد اهالی

دیگر ( هما ) هم چهره ای خندان ندارد

لبخند روی گونه ی کوکب نماندست

حالا کنار سفره اش مهمان ندارد

دیگر نمی پرسد کسی احوال مان را

مادر بزرگ ایوان شان گلدان ندارد

اردیبهشت ودی ندارد هیچ فرقی

یعنی نیازی او به این و آن ندارد

این شهر با اهریمنان خو کرده دیری ست

این شهر را بی خود نگرد انسان ندارد

 

شاعر: خدابخش صفادل

 |+| نوشته شده در  یکشنبه هجدهم دی ۱۳۹۰ساعت 17:3  توسط مدیر وبلاگ  | 

 باور نداری...

 

یک لحظه حتی چشم از من بر نداری

من با نگاهت زنده ام باور نداری؟

باور نداری پلکی از من چشم بردار

آن وقت میبینی مرا دیگر نداری

این غم که لبخند تورا باخود ندارم

سخت است آری سخت تر از هر نداری

پروانه ات بودم ولی از من پس از این

چیزی بجز یک مشت خاکستر نداری

با هر قدم پا میگذاری بر دل من

قربان لطفت ! پای خود را بر نداری

 

شاعر جوان :سید جواد شرافت
 |+| نوشته شده در  یکشنبه هجدهم دی ۱۳۹۰ساعت 16:53  توسط مدیر وبلاگ  | 

آرزو..........

 

 

دخترجهیزیه نه ، ولی رنگ ورو که داشت

گیریم آس وپاس ولی آبرو که داشت

زنجیر وسینه ریز و گلوبند ، نه ولی

بغضی به وزن این همه را در گلو که داشت

لبخند میزد از ته دل ، نه ، نگو که بود

حس غرور جشن شمارا نگو که داشت

در خانه ی مجلل بخت احتیاج ، نه

اما هوایی از خفقان هوو که داشت

اورا به جرم هیچ به جرم نداشتن

با دست بند برد به دنبال او که داشت

داماد پیرتر زپدر این چه صیغه ای ست ؟

دختر پدر نداشت ولی آرزو که داشت

 

شاعرجوان : فریبا صفری

 |+| نوشته شده در  یکشنبه هجدهم دی ۱۳۹۰ساعت 16:47  توسط مدیر وبلاگ  | 

رباعی عاشورایی

 

ازبسکه مدام هی صدایت کردند

ازنیزه به تشط جابه جایت کردند

  یکباره تمام آسمان ریخت زمین

وقتی که تورا هجاهجایت کردند

************************************

دیشب که رقیه لقمه ای شام نخورد

کم طعنه ازاین کوچه وآن بام نخورد

یک لحظه نگاه کن تنش نقاشی ست

کی گفته رقیه دیشب از شام نخورد؟

****************************************

هی واژه به واژه پرپرت می کردند

هی طعنه نصیب دخترت می کردند

ای کاش ندیده بودوزینب میمرد

آن لحظه که نیزه درسرت می کردند

************************************

هرچندبزرگ اوولی کودک بود

دربین سپاهیان بابا تک بود

باگریه رباب ناله میزد میگفت:

ای کاش که سرنیزه کمی کوچک بود

****************************************

برخاک کشیده عکس مشکی بردوش

ازضربت تازیانه رویش روتوش*

ای همسفرپدربدون عمه...

چه زودچراغ عمرتوشدخاموش

*روتوش:یک نوع کارکامپیوتری ست که روی عکس صورت میگیرد.

******************************

گفتی که پدر- پدرنشانت دادند

درغربت ویرونه مکانت دادند

آن لحظه که توفکر نوازش بودی

باسیلی عجب غذا ونانت دادند

*********************************

نیلی – قرمز- بنفش درهم شده بود

باضرب نوازش بدنم کم شده بود

آن کس که مدام حائل من میشد

باجسم من وسرتوهمدم شده بود

**********************************

 |+| نوشته شده در  شنبه هفدهم دی ۱۳۹۰ساعت 19:20  توسط مدیر وبلاگ  | 

 اینم یه غزل طنز از دوست خوبم آقای عباس صادقی

 

نوبهار است در آن کوش که شاغل باشی

 

نه که لیسانس بگیری وهمش ول باشی

 

من نگویم که کنون با که بگرد و چه بکش

 

پسرم ازتو بعید است که عاقل باشی

 

اغنیا اصل کباب وفقرا بوی کباب

 

صرفه آن است که در فکر فلافل باشی

 

طرح امنیت و نگذاشت شوی سرگرم و

 

لااقل قاطی اوباش وارازل باشی

 

کاش میشد بروی بار دگر سربازی

 

توی خدمت عقب کسب فضائل باشی

 

چندسالی توبگردی پی بابا ننه ات

 

گاه چون هاچ وحنا گاه توچون یل باشی

 

نشنوم اینکه پی جنس مخالف بروی

 

یاکه بر جنس مخالف متمایل باشی

 

دخترم قحط رجال است وهمه می ترشند

 

سعی کن صاحب سرمایه وخوشگل باشی

 

زشتی ات گر ژنتیکی ست مخور غم باید

 

شاهد معجزه ی پن کک و ریمل باشی

 

آنقدر عشوه بریزی وبمالی تا که

 

همه جا تابلو ونقل محافل باشی

 

بنشین برلب جو منتظر یارانه

 

بلکه با طرح تحول متحول باشی

 |+| نوشته شده در  چهارشنبه چهاردهم دی ۱۳۹۰ساعت 17:57  توسط مدیر وبلاگ  | 

روز آخری....

 

 

یه غزل دیگه تقدیم میکنم به همه کسایی که معنی درد  رو خوب میدونن

 

در قلب او نشسته ای و تو نمی پری

 

اما برای من توهمیشه کبوتری

 

احوال من برای تو فرقی نمیکند

 

اما تو خانمم کمی امروز بهتری

 

پشت غرور من تو فقط خنده میکنی

 

با خنده ات مقابل من گریه آوری

 

دستت میان دست سه نقطه ومیروی

 

از خانه ی دلم تو فقط تاب میبری

 

حالا پس از گذشت دو ماه وهزار روز

 

آخر نگاه می کنیم جور دیگری...

 

هی من برای تو....وتو دائم برای او

 

میمیری و برای غریبه تو دلبری

 

حتی برای دلخوشی من توخانمم

 

یک لحظه پیش من تو بشین روز آخری....

 

اینم شاعرش خودم امیدوارم خوشتون اومده باشه .عزیزان

 |+| نوشته شده در  چهارشنبه چهاردهم دی ۱۳۹۰ساعت 17:46  توسط مدیر وبلاگ  | 

اینم یه غزل عاشقانه

 

اینجا پر از یک اتفاق ناگهانی ست

 

در اوج دردم بر لبم خنده تکانی ست

 

او درد می کارد ومن می چینم آن را

 

این روزها کار منو او باغبانی ست

 

از بس به روی شانه ام آویختی گریه

 

در شانه ام حسی پر از یک ناتوانی ست

 

رفتی تودر پیش سه نقطه خط تیره

 

اسم تو پیش کوچه های بی نشانی ست

 

مرد دوچشمانت شدم فهمیده بودم

 

چشم توهمچون برگ سخت امتحانی ست

 

هرچند می دیدی مرا اما ندیدی

 

فهمیده بودم در دلت یک میهمانی ست.

 

 

اینم از خودم بودم امیدوار بپسندید دوستای خوبم.

 |+| نوشته شده در  چهارشنبه چهاردهم دی ۱۳۹۰ساعت 17:37  توسط مدیر وبلاگ  | 

این شعر روتقدیم میکنم به زهرای سه ساله بخاطر تمام دردهایی که کشید.

 

دردهایم بدنشان دردمیکند

ازبسکه بهانه باباراگرفته ام.

کجایی ببینی بچه های کوفی مرا

باگوشواره های خودم دق می دهند

چندین روز است ماه گرفته است

وتنم رنگین کمانی شده

دردهایم را که قورت می دهم

رنگ بدنم عوض می شودو

طعم پدر داشتن را فراموش میکنم

بسکه خودم را به تازیانه می زنم

 برای نوازش....

صورتم را عربی آرایش کرده اند

منکه آب نخواستم

پس چرا گریه میکنی بابا...

گریه نکن..

          گریه نکن...

الان اصغرخواب زده میشود

ورباب بیچاره خجالت زده...

مرا دق مرگ کردی...

حالا آماده ای که برویم..؟

جایت خالی بود !

آنقدرورق ورق بوی غذا خوردم سیرشدم

دیروز هم که نبودی

بدنم را نقاشی کردند

شبها سیلی غذا میخورم

و روزهاشلاق..

گریه نکن....

          گریه نکن...

وقت رفتن است

برایم لالایی بخوان

تاهمراهت بیایم

لالا لالا لالا لالا رقیه....

بخواب آروم بخواب تنها رقیه....

 

این شعرم ازخودم حمید میرزایی

 |+| نوشته شده در  چهارشنبه چهاردهم دی ۱۳۹۰ساعت 16:25  توسط مدیر وبلاگ  | 

این شعرم تقدیم میکنم به دخترایی که باباشون رو درجنگ از دست دادند.

 

سه نقطه...

(( من پَر – توپَر – هرکس شبیه ما سه نقطه...))

 

ازپیش ما رفتی کجا، تنها سه نقطه...

 

باباسراغ راه چمران رفت،اما

 

بلوارچمران میرود داراسه نقطه...

 

دستش عروسک ، پاعروسک ، تن پُرآهن

 

هی tanks you بی دست و با  ،باباسه نقطه...

 

(( بابای من دروازبان جبهه ها بود))

 

حالا پلاک وچفیه اش اینجا سه نقطه...

 

امشب چرا من باز خوابش را ندیدم ؟

 

شایدنشسته پیش آنها تاسه نقطه...

 

یک شب اگرخواب تورا بابانبینم

 

من زود میمیرم ولی لیلا سه نقطه...

 

اوبال دارد می پَرد تااوج اما

 

ازاوفقط یک قاب خالی با سه نقطه...

 

بعدازنِکاح وسُنتی عاقد وکیلم؟

 

اما سرش پایئن گِرف *سارا سه نقطه...

 

سارا نه سارا بالهایش پَر ندارد

 

باید بماند پای سُفره تا سه نقطه...

 

(( چسبی بنام زخم )) اعضای تنش را

 

آورده اینجا پای سفره ،یاسه نقطه ...

 

عاقد دوباره گفت : بانو من وکیلم؟

 

سارا صدا زد با اجازه با...سه نقطه....

این شعر ازخودمه حمید میرزایی

 |+| نوشته شده در  چهارشنبه چهاردهم دی ۱۳۹۰ساعت 16:19  توسط مدیر وبلاگ  | 

عشق با ما کردی اما زندگی با دیگری

تا به حالا نوبت ما بود و حالا دیگری


گفته بودی که مرا وقت سفر باید شناخت

عاقبت بار سفر بستی ولی با دیگری


هر نگاهت صد غزل در دفترم آواره کرد

با که حالا سر بگیرنداین غزل ها؟ دیگری؟


رسم دنیا بر همین بوده که عمری باغبان

پای گل می بارد و می چیند آن را دیگری


من که نفرینت نکردم روزی اما می دهد

پاسخ کار تو را حالا خدا یا دیگری
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه هفتم دی ۱۳۹۰ساعت 16:47  توسط مدیر وبلاگ  | 
پیرمرده به پیرزنه گفت بیا یادی از گذشته ها کنیم

بیاد جوونیامون من میرم کافه تو کافه منتظرت می مونم و تو بیا سرقرار تا بشینیم حرفای عاشقونه به هم بگیم

پیرزن قبول کرد .

پیرمرد فرداش به کافه رفت و منتظر نشست .دوساعت گذشت و پیرزن نیومد

وقتی برگشت خونه دید پیرزن نشسته تو اتاق و داره گریه میکنه.

ازش پرسید چرا گریه میکنی؟ پیرزن درحالی که اشکاش رو پاک میکرد گفت : آخه بابام اجازه نداد...!

 |+| نوشته شده در  چهارشنبه هفتم دی ۱۳۹۰ساعت 16:15  توسط مدیر وبلاگ  | 

دیشب رفتم کنار پنجره

ناگهان تورا با ...

بگذریم چیزی ندیدم !

***********************

هیچکس همراه نیست...!

تنهای دوم....!

********************

ایینه راشکستم که تمام شود!

اماروزهای رفتنت 1000بار

تکرارشد...!

*************

{ { برای مشاهده کامل آثار به ادامه مطلب مراجعه کنید } }


ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  سه شنبه بیست و نهم آذر ۱۳۹۰ساعت 15:40  توسط مدیر وبلاگ  | 

بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم
و تازه داشته باشد بیا گناه کنیم  


نگاه و بوسه و لبخند اگر گناه بوَد

بیا که نامه اعمال خود سیاه کنیم 


بیا به نیم نگاهی و خنده ای و لبی

تمام آخرت خویش را تباه کنیم 


به شور و شادی و شوق و شراره تن بدهیم

و بار کوه غم از شور عشق کاه کنیم 


و زنده زنده در آغوش هم کباب شویم

و خنده، ...به فرهنگ مرده خواه کنیم 


گناه ، نقطه آغاز عاشقی است، بیا

که شاید از سر این نقطه عزم راه کنیم 


بیا بساط قرار و گل و محبت را
دوباره دست به هم داده، روبراه کنیم

اگربه خاطر هم عاشقانه بر خیزیم

نمی رسیم به جایی که اشتباه کنیم 


برای سرخوشی لحظه هات هم که شده

بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم


 فرامرز عرب عامری

 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ششم مرداد ۱۳۹۰ساعت 2:26  توسط مدیر وبلاگ  | 
  بالا